امـــان عصر

وبلاگ مذهبی در رابطه با مولا صاحب الزمان(عج)

امـــان عصر

وبلاگ مذهبی در رابطه با مولا صاحب الزمان(عج)

منم حسین!

امام حسین (ع)

 ... و چه قدر هوا توفانی است، و افق در خون نشسته، به هر سو که می نگرم من مانده ام و خیمه ها، با زنان آل

رسول، هیچ کس را نمی یابم جز آنان که یاران راستینم بودند و اینک پیشانی بر خاک ساییده اندو صدایشان را در

چاه مرگ نهاده اند.

کجایید ای شهیدان خدایی           بلاجویان دشت کربلایی

کجایی ای مسلم، ای هانی، ای حبیب، ای زهیر، ای هلال، ای حرّ، کجایی عباس، اکبر، قاسم؟ کجایید ای دلاور مردان پایدار، ای سواران عرصه پیکار؟

کجایید ای مرغان پرکشیده بر آسمان؟ این حسین است که شما را می خواند.

اینک این حسین است که تنها مانده، در میان شمشیرها وسنگ ریزه ها.

اینک این حسین است که بی یاور و لشکر مانده است و کفتاران کوفی، صف به صف بر گردش حلقه بسته اند.

اینک این حسین است که تنها مانده و یک زینب که همه مرارت عالم را بر دوش می کشد.

خواهرانم زینب، سکینه، ام کلثوم! این علی جانشین من است. سلامم را به شیعیانم برسانید. حسین می رود؛ بگویید: او را کشتند، بر او مویه کنید، بر او بگریید، بگویید که حسین تنها ماند.

وای بر شما که نه دین دارید و نه آزادگی، ننگ بر شما باد! چه روزهای سختی بر شما خواهد آمد. چه توفان ها که بر شما وزیدن خواهد گرفت. چه سیل ها که بر شما روان خواهد شد. بترسید از عذاب خدای

سکینه جان! بدان پس از مرگم فراوان مویه خواهی کرد؛ گریه مکن سکینه جان. بگذار تا زنده ام اشک حسرت بار تو مرا مسوزاند.

خواهرم! جامه ای بیاور تا در آن طمع نکنند دشمنان حق و دریوزگان دون صفت.

ای بهترین زنان، صبر کن، بر این مصیبت عظما.

و شما ای امت نابکار! وای بر شما! بر چه مرامی با حسین می جنگید؟

حسین می داند که بغض و کینه بدر و حنین، تیغتان را صیقل داده است. حسین می داند که کینه صدر اسلام است که انتقام از بُرندگی ذوالفقار و حقیقت علی می گیرد.

ای نامرد مردمان کوفه! منم حسین! جدم رسول خداست و پدرم علی است و مادرم، فاطمه. پدرم آفتاب و مادرم ماه است و من ستاره و فرزند آن دو ماه تابانم.

کیست چون من باشد؟ مادرم، سیده زنان عالم، پدرم حیدر کرّار. جدّم علت آفرینش همه هستی و برادرم، سید جوانان بهشت.

وای بر شما ای پیروان لات وعزی! وای بر شما ای بندگان دنیا!

وای بر شما که نه دین دارید و نه آزادگی، ننگ بر شما باد! چه روزهای سختی بر شما خواهد آمد. چه توفان ها که بر شما وزیدن خواهد گرفت. چه سیل ها که بر شما روان خواهد شد. بترسید از عذاب خدای.

خدایا! آیا کسی هست که حرم آل پیامبرت را پاس دارد؟ آیا کسی هست که مرا یاری کند؟ آیا کسی هست که ذریه پاک پیامبر را کمک رساند؟

خدایا ببین چگونه به فرزند رسول تو سنگ می زنند.

بسم الله و بالله و علی مله رسول الله!

خدایا! این دست خونین من است که بر صورتم می نهم تا چنین دل باخته و آغشته به خون تو را دیدار کنم.

خدایا این نیایش من است در نزدیک ترین لحظه دیدار با تو. بر زینبم صبر عنایت کن، صبری ایوب وار.

بارالها! نیازمندانه تو را می خوانم و چه بی نوا به تو مشتاقم. به تو پناهنده ام و از تو یاری می طلبم، میان ما و این قوم داوری کن.

خدایا راضی ام به رضای تو و تسلیم امر تو هستم که غیر تو کسی ندارم وا غربتاه!

منم غریب! منم تشنه! منم حسین!

 

حسن طاهری

خاک سرزمین کربلا

کربلا

در کتاب مفاتیح الجنان به سند معتبر روایت شده که شخصى گفت حضرت امام رضا علیه السلام براى من از خراسان بسته ای فرستاد. وقتی بسته را باز کردم دیدم در میان آن خاکى بود، از آن مردى که بسته را آورده بود پرسیدم که این خاک چیست؟ گفت: خاک قبر امام حسین علیه السلام است، تا به حال نشده که حضرت چیزى براى کسى بفرستد و در میان آن لباسها مقداری تربت حائر حسینى نگذارد. ایشان مى فرماید این تربت به اذن خداوند متعال امانی است از بلاها.  

در امان از هول قیامت  

علامه نورى در دارالسلام آورده که: سید على صاحب ریاض گفت: من در دوران تحصیل، هر هفته عصر پنجشنبه به زیارت گورستان بیرون کربلا که کنار خیمه گاه است می رفتم، شبى خواب دیدم که بدان گورستان رفته ام و شهر از عمارت و خانه تهى است. در فکر و هراس بودم که هاتفى گفت: خوشا به حال کسى که در این زمین مقدس دفن شود. اگر چه با هزاران گناه باشد از هول قیامت سالم خواهد ماند و هیهات، هیهات که کسى در این زمین مقدس دفن شود و از هول قیامت سالم بیرون نرود.(1)

 

خاک، جسد زانیه را قبول نمی کرد

در زمان امام صادق علیه السلام زن بدکاره ای بود که هر گاه از طریق نا مشروع بچه دار می شد، بچه را در تنور می انداخت و آن را می سوزاند، تا این که اجلش رسید و مرد.

خویشاوندان او زن را غسل و کفن کردند و نماز برایش خواندند و به خاکش سپردند، ولى یک وقت متوجّه شدند زمین جنازه این زن را قبول نمى کند و به بیرون انداخت، آن عده که در جریان دفن این زن بد کاره شرکت داشتند احساس کردند شاید اشکال از زمین و خاک باشد جنازه را در جاى دیگرى دفن کردند، دوباره صحنه قبل تکرار شد، یعنى زمین جسد را نپذیرفت و این عمل تا سه مرتبه تکرار شد.

هاتفى گفت: خوشا به حال کسى که در این زمین مقدس دفن شود. اگر چه با هزاران گناه باشد از هول قیامت سالم خواهد ماند و هیهات، هیهات که کسى در این زمین مقدس دفن شود و از هول قیامت سالم بیرون نرود

مادرش متعجب شد و آمد خدمت امام صادق علیه السلام و گفت: اى فرزند پیامبر به فریادم برس...

و جریان را براى حضرت بازگو کرد و متمسک و ملتجى به حضرت گردید، وجود مقدّس آقا امام صادق علیه السلام وقتى جریان را از زبان مادرش شنید متوجّه شد کار آن زن زنا و سوزاندن بچه هاى حرام زاده بوده، فرمود:

هیچ مخلوقى حقّ ندارد مخلوق دیگر را بسوزاند، و سوزاندن به آتش فقط به دست خالق است.

مادر آن زن بد کاره به امام عرض کرد: حالا چه کنم. حضرت فرمود: مقدارى از تربت جدّم حسین علیه السلام را همراه جنازه اش در قبر بگذارید زیرا تربت جدّم حسین علیه السلام مشکل گشاى همه امور است. به دستور امام علیه السلام عمل کردند، خاک او را قبول کرد و دیگر او را بیرون نینداخت.(2)

 

ادامه مطلب ...

امام حسین


به مناسبت نزدیک شدن به ایام شهادت امام حسین (ع)


بیعت نکردن با یزید

وقتی امام حسن (ع) مجتبی به شهادت رسیدند شیعیان عراق جنبش کردند و به امام حسین (ع) نامه نوشتند.
برای بیعت با ایشان و خلع معاویه، ولی حضرت نپذیرفتند و جواب نوشتند که در گرو عهد و پیمان با معاویه است و نمی تواند آنرا نقض کند تا مدت سرآید و جان معاویه در آید ولی بعد از اینکه معاویه در نیمه رجب سال 60 هجری به درک رسید، یزید به حاکم مدینه ولید بن عبید بن ابوسفیان (نوه ابوسفیان) نامه ای می نویسد و مرگ پدرش معاویه را اطلاع می دهد و طی نامه ای خصوصی فرمان را از این سه نفر (امام حسین (ع) – عبدالله بن عمر – عبدلله بن زبیر) بیعت بگیرد و اگر بیعت نکردند، سرشان را برای من بفرست. ولید امام را احضار نمود، امام آنموقع در مسجد پیغمبر بودند.
خبر مرگ معاویه برای ولید ناگوار و هراسناک بود، ناچاراً مروان بن حکم را خواست. علت اینکه گفته می شود (ناچاراً ) چون قبل از ولید ، حاکم مدینه مروان بود و بخاطر همین تغییر حکومت مدینه آنها با هم قهر بودند ولی خبر مرگ معاویه او را مجبور کرد با مروان حکم راجع به نامه یزید مشورت کند. مروان گفت: هم اکنون تا خبر مرگ معاویه اعلام نشده آنها را احضار کن و اگر بیعت نکردند گردنشان را بزن چون رگ گردنشان را نزنی هر کدام از آنها به ناحیه ای می روند و مخالفت خود را اعلام می کنند و مدعی خلافت می شوند. ولید شخصی به نام عبدالله که نوه عثمان (خلیفه) بود را نزد حسین فرستاد عبدالله آنها را در مسجد یافت، عبدالله از آنها دعوت کرد نزد حاکم بروند، حضرت امام فرمود: عبدالله تو برو ما بعداً می آئیم. عبدالله بن زبیر به امام گفت: شما چه حدس می زنید؟ امام فرمودند: (اظن ان طاغیتهم قد هلک ) گمان می کنم فرعون اینها تلف شده و ما را برای بیعت می خواهند. امام فرمود: من میروم، تو، عبدالله بن زبیر چه می کنی؟ عبدالله بن زبیر گفت: حالا ببینم چه می شود! (نکته: اگر عبدالله بن زبیر مطیع ولایت امر بود همان عمل امام را انجام می داد و مانند پدرش زبیر به امام علی (ع) خیانت نمی کرد.) عبدالله بن زبیر شبانه از بیراهه به مکه گریخت و در آنجا متحصن شد. امام رفت و عده ای از بنی هاشم را هم با خود برد و فرمود شما بیرون بایستید اگر فریاد من بلند شد به داخل بریزید و تا صدای من بلند نشده داخل نشوید.
مروان حکم(ل) کنار ولید نشسته بود. امام به ولید فرمود: چه می خواهید؟ حاکم گفت: مردم با یزید بیعت کرده اند و نظر معاویه هم چنین بوده و مصلحت اسلام است و از شما خواهش می کنم که شما هم بیعت نمائید. ولید دوست نداشت دستش بخون امام آغشته شود، با اینکه او از بنی امیه محسوب می شود تا اندازه ای با دیگران فرق داشت.
امام فرمود: بیعت من با شما در این اتاق بسته که سه نفر بیشتر نیستیم چه سودی دارد، شما بیعت را برای مردم می خواهید که آنها هم به خاطر من بیعت کنند. حاکم گفت: راست می فرمائید، باشد برای بعداً. سپس ولید گفت: تشریف ببرید. مروان حکم گفت: چه می گویی؟ اگر حسین بن علی از اینجا برود معنایش این است که بیعت نمی کنم سپس گفت: ولید، فرمان یزید را اجرا کن (یعنی حضرت را به شهادت برسان) امام گریبان مروان را گرفت و او را بالا برد و محکم به زمین کوباند و فرمود: تو کوچکتر از آنی. سپس امام بیرون رفتند و سه شب دیگر در مدینه ماندند، شبها سر قبر پیامبر (ص) می رفتند و در آنجا دعا میخواندند و از باری تعالی راهی را طلب می نمودند که رضای خداوند در آن باشد.